پگاه و پریا دو خواهری هستند که بنا به دلایلی درس و دانشگاه و شهر خودشون رها میکنن به تهران میان….واین درحالیه که پگاه همیشه و در همه حال حامی و سنگ صبور خواهر کوچکتره
این وسط با کیانا و کسری رو به رو میشن…
کیانا هم کلاسی پریاست…اما بعد ها روابط به شکل دیگری پیش میره…عاشقانه ها رقم میخوره و رازهای سر به مهری باز میشه که هیچ کس ازش خبر نداره
به نام خدا
خلاف جهت حرکت ماشین ها طول خیابان را در پیش گرفته بود و با سرعت هرچه تمام تر
پیش میرفت فکروذهنش آنقدر مشوش بود که چشمش جز آسفالت خیس خورده ی کف خیابان چیز دیگری نمیدید
لعنت به این کابوس های شبانه ی گاه و بی گاهش که این طور برنامه ی های زندگیش را
بهم میریخت…. شب گذشته بازهم همان کابوس وحشتناک به سراغش آمده بود و مجبورش
کرده بود که تن به غرو لند های همکارانش دهد و طبق معمول مسیر همیشگی را در پیش
گیرد نفس ش را پرصدا بیرون داد و بازدمش درهوای سرد زمستانی تبدیل به بخار شد …
تازه فهمید که این سرما تا نوک انگشتان پایش نفوذ کرده است دراین مقطع از زمان سرما چه اهمیتی داشت وقتی فکرش آنقدر نگران بود که لحظه ای آرام و قرار نمیگرفت