خلاصه:
دانلود رمان سه سوت با صدای خانم سهیلی توپ و ول کردم. همراه صدای برخورد توپ به زمین بقیه توپ ها هم رها شدن. صدای نالهبچه ها با صدای تپ و تپ توپها که می خورد به زمین قاطی شده بود و توی سالن اکو می شد. انگار خانم سهیلی میخواست همین جلسه اولی زهر چشم بگیره تا بقیه ترم حساب کار دستمون بیاد. تمام عضلاتم گرفته بود. بچه ها عرقریزون به سمت رخت کن ها می رفتن و چند نفری هم که قرار بود توپارو جمع
پیشنهاد می شود
دانلود رمان عروس اجباری
دانلود رمان خاتمه بهار
دانلود رمان نانحس
دیگه واقعا کسی حال و حوصله حرف زن هم نداشت.
اصلا فکرشم نمی کردم واحد بسکتبال این همه داغون باشه. باز
صد رحمت به شنا. سرم و توی ساکم خم کرده بودم و داشتم دنبال حوله ام می گشتم
که سر و کله عرق کرده امو خشک دانلود رمان سه سوت
کنم که یکی محکم کوبید توی کمرم. منم برگشتم و یه لگد حواله اش کردم.
طبق معمول نگین بود با این شوخی های
خرکیش.
– نگین به خدا سربه سرم نذار که حال ندارم. دارم می میرم. تو چطوری می تونی
الان زنده باشی وقتی این همه عین
خر دویدی؟
نگینم ساکشو کشید بیرون و گفت:
– آخ گفتی. دارم می رم!
اینقدر خسته بودم که حال نداشتم باهاش کل کل کنم. صدای بچه ها کم کم داشت
بالا می رفت. مثل اینکه دوباره
داشتن انرژی شون و به دست می آوردن. تابستون مثل اینکه به تنمون باد
خورده بود از فرم خارج شده بودیم. لباسامو با
دانلود رمان سه سوت
بدبختی عوض کردم. آدامسمو انداختم بالا و همراه نگین زدیم بیرون.
نگین داشت بیخ گوشم وز وز می کرد. آدامسو باد کردم و کوله امو انداختم
رو شونه امو با یه لبخند یه وری براش پشت
پا انداختم.نگین سکندری خورد ولی جلوی خودشو گرفت که روی زمین پخش نشه.
منم بی هوا زدم زیر خنده. ولی تا
بیام بجنبم نگین یه لگد پروند و محکم خورد به ساق پام. اینقدر شدت
ضربه زیاد بود که آدامسم پرید توی گلوم این باز
نگین بود که داشت قهقه می زد. آدامسمو تف کردم و کوله ام و پرت کردم و به سمتش براق شدم.
– باز وحشی شدی؟
نگین با دیدن حرکتم همون جور که می خندید چند گام بلند به عقب دوید.
چند نفری برگشتن و نگاهمون کردن بی
خیال شدم تا بعدا حسابش و برسم کوله امو برداشتم و صداش زدم:
– حالا در برو بعدا حسابت و می رسم.
باز چند نفر رد شدن و یه نگاه چپ چپی به سرتا پامون کردم. به یکشون
که زیادی خیره ام شده بود چشم غره ای رفتم
و گفتم:
– چیه؟
خانمه زیر لب گفت:
– پرو!
و قدماشو تند کرد و در رفت. نگین در حالی که بند ساکشو اریب روی شونه اش می انداخت با خنده گفت:
– بی خیال دیگه. خودت پشت پا زدی.
چشمامو ریز کردم و فقط سر تکون دادم. بالاخره که دستم بهش می رسید.
– باشه طلبت.
نگین که فهمید فعلا حال مشت و لگد زدن ندارم باهمون خنده بدترکیبش نزدیک شد
و مشتی توی کتفم زد که منم
نام رمان: سه سوت
نویسنده:بهاره. ش
موضوع:عاشقانه،اجتماعی
طراح:h•a•n•a
تعداد صفحات:۷۸۲
منبع:نوولفا
باکس دانلود