با صداي زنگ گوشي چشم از اسمون برداشتم و به صفحه گوشيم خيره شدم . امروز پنجمين باري بود
که زنگ ميزد . بايد جواب مي دادم يا نه ؟ جوابش و بدم ؟ بدم يا ندم ؟ اره بدم …
دستم به گوشي نرسيده قطع شد .
لبخندي روي لبم نشست .
سر بلند کردم : شما هم نمي خواين جواب بدم ؟
يکي از ستاره ها چشمک زد .
خندم شدت گرفت .
گوشي بازم جواب داد .
نگاهيي به اسمون انداختم . همون ستاره برق مي زد . دست بردم جواب بدم که اشتباهي قطع شد .
اي خاک تو سرت مرسده .
چند لحظه صبر کردم تا دوباره زنگ بزنه اما نزد .
لحظه اي بعد اسمس اومد . خنده ام گرفته بود مهيار اسمس ميزد .