دانلود رمان کابوس گرگینه ها
دانلود رمان کابوس گرگینهها
داستان مرگ است، خون است، خشم است. بدیها را در خود گنجانده و شرارت دنیا را از آن خود کرده.
دختری که نمیداند چیست. گمان میکند انسان است و پسری که دخترک با تمام وجود او را میخواهد؛
اما چه میداند که سرنوشت چه جورچینی را برایش چیده. هرآنگاه که بداند، زندگیاش ویران خواهد شد.
***
سخن نویسنده:
سلام دوستان عزیز خودم.
اینم از یه رمان دیگه. خوب قولش رو بهتون داده بودم و الانم میخوام بهش عمل کنم و یه خبر با حال دارم براتون.
این رمان قراره جزء یه خانواده پنچ نفره باشه. یه مجموعه پنجگانه رمان که یکی از رمانها گروهیه و خودم و دوست عزیز و نویسندهی جون جونیم دنیرا مینویسیم بقیش انفرادیه. اسم این مجموعه پنجگانه اشک الهههاست. اولین رمان از این مجموعه همون رمان اولم پرنسس مرگه و چهار تای دیگه به ترتیب
۲-کابوس گرگینهها
۳-قدرت سپید
۴-دراگنمن
و…آخریش یه سوپرایزه.باید صبر کنید.
برای خوندن جلد ۱ و ۲ و ۳ و ۴ نیازی نیست جلدهای قبلشون رو بخونید؛ ولی برای جلد نهایی۵ باید قبلیها رو خونده باشید.
باید بگم تمام این رمانها قراره یه ابر قهرمان داشته باشه! امیدوارم تا آخر دنبال کننده این مجموعه پنجگانه باشید.
دانلود رمان کابوس گرگینه ها
مقدمه:
سیاهی شب لبخند دندان نمایش را با ماه نشان میدهد
آنگاه که کامل است و پوزخندزنان به ستارگان مینگرد
از عمیقترین نقطه زمین درندهای برمیخیزد
و میدَرَد شمع وجود آدمیان را
و خاموش میکند رنگ سبز زندگی را با خون سرخ
سپیدی به سیاهی بدل خواهد شد آن زمان که او بخواهد
و میخواهد اینچنین باشد پس…
همه در انتظار ظلمت خواهند نشست!
دانلود رمان پرنسس مرگ
قسمتی از داستان :
با صدای گربهای دستم را بر قلبم نهادم و نفسم را حبس کردم. با دیدن گربه سیاه کنار پنجره
دم حبسشده را آزاد کردم و به کنار پنجره رفتم و آن را باز کردم.
گربه بدون آنکه ترسی داشته باشد به من خیره شد. چشمانی درخشان و بلورین به رنگ آبی
و موهای سیاه چون شبش به زیبایی چشم را خیره میکردند. نگاه تیز آبیرنگش باعث بستن چشمانم شد.
گویا نیرویی عظیم مانع دید شد. با حرکتی از روی پنجره پرید و خود را درون اتاق انداخت.
با پنجه روی زمین فرود آمد و همان جا نشست. کارهای این گربه عجیب بودبه خصوص که ازمن ترسی نداشت.
جلو رفتم و کنار این حیوان عجیب و نادره زانو زدم. نگاه تیز چشمانم را به سمتش هدف گرفتم.
چیزی عجیبتر توجهم را نسبت به این حیوان جلب کرد. گربه یک علامت بر پشت داشت.
علامتی آبیرنگ که به شکل دو بال فرشته طرح زده شده بود و عجیبتر آنکه دو شاخ شیطان
نیز بالای این دوبال رسم شده بودند. این گربه نمیتوانست یک گربه معمولی باشد.
با صدای قارقار ترسناک کلاغی دوباره به سمت پنجره دویدم.
کلاغ در اطراف پنجره میگردید و گاهی هم با قدرت خود را به پنجره میکوبید تا شاید بتواند داخل شود.
صحنهی بسیاردلهرهآوری بود و خون بر جای ماندهی کلاغ بر روی شیشهی پنجره این دلهره و ترس را تشدیدمیکرد.
دوباره نگاهم را به سمت گربه چرخاندم. هنوز همان جا نشسته بود و به من مینگریست.
با صدای شکستن پنجره و به دنبال آن ورود کلاغ زبانم قفل شدوفقط توانستم خودرا از پنجره شکسته دور کنم.