ژانر: #عاشقانه #طنز
پنج تا دختر از جنس شیطنت و سادگی
پنج تا پسر از جنس خود خواهی و شیطنت
رمانی سراسر هیجان.شیطنت و سر انجام…عشق
نویسنده.
با چشمای گرد در حالی که دستام و رو گوشام گذاشته بودم به
ازمایشگاه متلاشی شده خیره شدم
باران -اااااه عجب دودی بلند شده
محیا – الی دمت جیز گل کاشتی
با شنیدن صدای ماشین اتش نشانی چشم از ازمایشگاه منفجر شده گرفتم و گفتم
-خب اینو می دونین که باید خصارت بدیم
هستی – تف به این شانس فکر این جاشو نکرده بودم الناز در حالی
که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت
-خدای من فکرشم نمی کردم بمبم کار کنه من به خودم افتخار می کنم
همه مون با دهن باز نگاش می کردیم
رو به محیا گفتم
-اه ببند دهنتو دیگه اب دهنت اویزون شده
با دستم کلاهم و برداشتم و گفتم
-مثل نقشه ی چند وقت پیشمون باید یکی چلاغ شه
قیافه ی همه شون رفت تو هم
-اه چیه قیافتون و مث انار چروک می کنین مجبوریم یه تصادف
ساخته گی درست کنیم تا از بیمه خصارت بگیریم
-الناز- خدارو شکر من که راحتم اون بار زدین پای منو شکستین
و دروغ صحنه سازیه یک تصادف و کردیم که بیمه بهمون پول بده
به قیاقه ی محیاو هستی و باران نگاه کردم و گفتم
باشه نوبت ماست باید کلاه کشی کنیم محیا یهو دستش و گرفت سمت چپ دلش و گفت
-وای فکر نکنم بتونم دستو پام و بشکنم دلم درد می کنه اپانتیسم داره می ترکه
یعنی دروغ به این تابلویی از کسی نشنیده بودم
با اخمای در هم گفتم
-اپانتیس سمت راست پینو کیو…
با تعجب زود دستشو گذاشت سمت راست و گفت
-اخ اره این طرف بیشتر درد می کنه با لبخند شرارت باری گفتم
-حالا که فکر می کنم می بینم اپانتیس سمت چپه یکم مبهوت نگام کرد بعد با اخم گفت
-جهنم بیاید کلاه کشی کنیم ریز خندیدیم کلاها رو از سرشون برداشتن و دادن
بهم منم کلام و در اوردم النازم با نیش شل بهمون نگاه می کرد
خب عزیزم چرا یه لطفی به مردم نمیکنین رایگان و کاملشو نمیذارین؟