هجوم می اورد قورت میدهم ومنتظر میمانم تا پاندول ساعت یک ضربه بنوازد انگاه وقتی ک یکی ساعت از ساعت صفر می گذرد پالتو وشالم را میپوشم
چمدانم را بااحتیاط توی راهرو می گذارم نگاهم را دور سالن می چرخانم و وقتی که از مرتب بودن همه چیز مطعمن می شوم چراغ را خاموش میکنم
در را اهسته می بندم و میروم هوا میخوام دانه های درشت برف روی صورتم می نشینند سمند زرد کمی ان طرف تر ایستاده راننده پیاده می شود
و چمدان نه چندان بزرگ را توی صندوق عقب می گذارد دستام را توی جیب های بزرگم فرو میبرم و سرم را بالا می گیرم چراغ های خاموش خانه.
.خانه ام را از نظر می گذارانم و لبخندی به سردی همین هوای زمستانی میزنم برف چنبه مانند توی چشمم می نشیند دستم را روی صورتم میکشم
هوا سرد شده تمام هواها سرد شده اند